یک چشمیِ “اعتدال”

• دسته: از اهل قلم

حسین دباغ
حسین دباغ
مغز و هسته اصلی اعتدال را باید در عدم تبعیض دانست و بس. برای معتدل بودن به “یک چشم” در دیگران باید نگریست.

کسی که درکی از معنای عدالت ندارد،
فاقد پاره ای از ظرفیت های بنیادین انسانی است.
«جان روالز»
خدا رحمت كند جان روالز، فيلسوف پرآوازه سياست و اخلاق دانشگاه هاروارد را. گويي جامعه امروز ايران را ديده بود كه نظريه اش را اينچنين سامان داد. شايد مي دانست بعد از سر برآوردن پارادايم “جامعه مدني” و ذبح اسلامی آن اينك نوبت به پارادايم “اعتدال” مي رسد تا به سرنوشتی مشابه دچار شود. هنوز دولت جدید جنین چند ماهه بود كه آوازها از هر سو براي تبيين معناي “اعتدال” برخاست. يكي آن را با اصل ولايت فقيه همعنان كرد؛ ديگري پيروي از خط رهبري را وسط كشيد و… اما حکایت و روایت رئيس جمهور محترم از جنس ديگر بود: “اعتدال همان تحقق مشیت الهی است که برای امت وسط بودن را برگزیده است”. توسل به مفاهيمي چون ميانه روي و انصاف البته آغازي نيكو است. اما الحاق و التصاق اعتدال به “تحقق مشيت الهي” حقاً ابتكاري شگفت انگيز بود: “غوغای روحانی نگر، سیلاب طوفانی نگر”. خدا كند مايكل سَندِل، فيلسوف سياست شهير هارواردي، اين جمله را نشنود. همين كه ببیند سياستمداران “عدالت” را به رشته های آسمانی- متافیزیکی در پیچیده اند، لاجرم سنكوپ مي كند!

جان روالز اما فيلسوف زيركي بود. دُم به تله نداد و از مهلكه متافیزیک گريخت. يعني منتقدان او نگذاشتند که چنین شود. روالزِ متقدم وقتي در خلال بحث از ليبراليسم به مفهوم عدالت رسيد آن را با “برابري” يا equality يكي گرفت و فاتحانه زمام را به دست “آزادی” سپرد. مفهوم fairness اما زاييده دوران دوم فكري او بود؛ یعنی آنجا که مقاله “عدالت بعنوان عدم تبعیض” (Justice as Fairness) را نوشت و اعتراف کرد که کمیت آزادی بدون عدالت لنگ می زند.

آه که چه جفايي كرده اند مترجماني كه در مقابل تعبیر fairness “انصاف” را گذاشته اند: “بهار عدل می آمد کزو انصاف بستاند”. همه رنج و زحمت روالز را به واژه اي تلف كرده اند. انصاف که از ریشه “نصف” می آید به معنای تقسیم و تقسیط برابر و میانه قسمت کردن است و همان معنای برابری را می دهد. یعنی همان چیزی که روالز از آن می گریخت. Fairness ولی نزد روالز معنايي جز “عدم تبعيض” ندارد. ميانه روي و حد وسط طلبی را در سیاست بايد رها كرد كه بدست آمدني نيست. سوداي محال است و جهد بي توفيق. اعتدال را بايد به معناي عدم تبعيض گرفت و نه چيز ديگر. برد هوكر، فيلسوف اخلاق پيامدگرا، نيز بر سر كلاس درس به ما مي آموخت كه هر جا در آثار روالز با تعبير fairness مواجه شديد، به جاي آن impartiality را بگذاريد. یعنی اعتدالِ “یک چشمی” و مواجهه بی طرف و بی غرض و البته پاك هويداست که با عدم تبعيض چه نسبتي دارد. شگفتی آنجاست که گاه روالز پای عدالت را از گلیم “انصاف” فراتر مي برد و عنوان مي كند که در بسياري امور جانب ضعفا بيشتر بايد گرفته شود:

عدل سلطان گر نپرسد حال مظلومان عشق
گوشه گیران را ز آسایش طمع باید برید

از برد هوكر نیز شنيدم كه جان روالز بر سر كلاس درس به آنها گفته بود وقتي وي فرزند كوچك سوم خانواده بود و با دو برادرش زندگي ميكرد، برادر بزرگتر بيماري مسري و سختي مي گيرد. به دو برادر ديگر أكيدا توصيه مي شود تا در اتاق برادر بزرگتر وارد نشوند. اما روزي شيطنت دو برادر كوچك تر گُل مي كند و قصد ورود در اتاق برادر مريض را مي كنند. جان روالزِ كوچك اما سر باز مي زند و همين سبب مي شود تا برادر اوسط مريض شود و از شدت آن از دنيا برود. روالز براي شاگردانش گفته بود تمام عمر به اين انديشيده ام كه مي توانستم جاي برادر وسطم باشم. این ماجرا راولز را بر آن می دارد تا برای هميشه پاي خود را در كفش “دیگری” کند و به “یک چشم” در دیگران نظر کند تا بتواند از امکان تبعیض کم کند.

دولت جديد سرگذشت انديشه روالز را بايد سر لوحه كار خويش قرار دهد. دولت تدبير و اميد كه متصف به صفت فرخنده و فربه اعتدال شده، حيف است كتاب گرانسنگ روالز، یعنی نظریه ای درباره عدالت (A Theory of Justice) را در مطالعه نگيرد. احسن آن است تا هيأت دولت فرازهايي از اين كتاب را از نظر بگذرانند و تحت تعلیم معلمی فلسفه آموخته به بحث بگذارند. رئيس جمهور محترم دستور دهند تا ترجمه نيكويي از اين كتاب صورت گيرد تا هم دولت فخیمه سودی و منفعتی ببرد و هم ترجمه مغلوط موجود در بازار از منظر و مرئای همگان محو شود. اگر دولت خاتمي پوپري بود، اينك دولت جديد می تواند روالزي و مفتخر باشد كه چنين عنواني را يدك مي كشد. روالز دل فيلسوفان بسياري را ربوده است. درك پارفيت، فيلسوف اخلاق پرآوازه آكسفوردي، براي مثال يك فصل از كتاب پرحاشيه خود يعني درباره آنچه مهم است (On What Matters) را به روالز اختصاص داده است. تيم اسكنلن، فيلسوف اخلاق و سياست هارواردي، شاگرد مستقيم و از بسط دهندگان پروژه روالز بود و ردپای او در کتاب اثرگذار اسکنلن یعنی آنچه ما را مرهون یکدیگر می سازد (What We Owe to each Other) هویداست. مايكل سندل نیز از منتقدان اثر گذار روالز بود که نقدهایش را در کتاب لیبرالیسم و محدودیت های عدالت (Liberalism and the Limits of Justice) آشکار کرده است. همه و همه ی این اماره ها حجت نيكويي بر اين مدعاست كه روالز را بايد جدي گرفت. از اين شارحان و فيلسوفان قدرداني بايد كرد و اگر مقدور بيفتد آنها را به ايران بايد فراخواند تا ما را شريك افکار و مکتشفات خود كنند.

هر چه در نظر و تئوري راهگشايي بيشتري صورت گيرد، در عمل قدمها مستحكم تر و باثبات تر خواهد بود. چه خوش گفت آن حكيم معاصر كه ” شجاعت در عمل نتيجه بصيرت در نظر است”. هر چه دولتمردان بيشتر با مقوله هاي فلسفي سياست و عدالت دست و پنجه نرم كنند، “حساسيت هاي اخلاقي” آنان ورز بيشتري خواهد خورد. و اين البته غايت قصواي هر دولت و مجموعه ای کلان است. چرا که دولت در جهان جديد حكم خداوندِ روي زمين را دارد يا همان كه مغربيون مي گويند “religion in disguise” یعنی دین در لباس مبدل. دولت به مثابه خداوند و از چشم خداوند بايد بر شهروندانش نظر كند. همان كه تامس نيگل، فیلسوف اخلاق دانشگاه نیویورک، آن را “نگاه از ناكجا آباد” (The View from Nowhere) مي خواند و هنري سيجويك، فیلسوف اخلاق فایده گرای کمبریجی، آن را “چشمان جهان بين” (Eye of the Universe) مي دانست. سيجويك همو بود كه روالز بر كتاب او يعني روش هاي اخلاق (Methods of Ethics) مقدمه مختصر و مفیدی نوشت و استدلالات او را بر صدر نشاند. تحسین روالز از آن حیث بود که سیجویک بر اصل عدم تبعیض تاکید ویژه داشت و آن را اصلی شهودی-بدیهی قلمداد می کرد که هر تئوری اخلاقی باید آن را بر دوش کشد.

نوشته خود را با انذاری اخلاقی تطهیر می کنم و خاتمه می بخشم. مغز و هسته اصلی اعتدال را باید در عدم تبعیض دانست و بس. برای معتدل بودن به یک “یک چشم” در دیگران باید نگریست. با همه این احوال، وجود خطری اخلاقی پاردایم عدالت محوری را تهدید جدی می کند. ایدئولوژیک کردن عدالت ورزی و در یک کلام هر چیزی را برای رسیدن به مقصدِ عدم تبعیض بهانه و قربانی کردن البته امری اخلاقا قبیح است و مذموم. اگر در کنار عدالت و اعتدال “آزادی” نتواند به مهربانی بنشیند، بی تردید ویرانه ای بر جا خواهد ماند که “اندر این منزل ویران نشیمن چه کنم”. همان که اخوان ثالث را نیز رنجور می کرد و ندا در می داد:

هر كه آمد بار خود را بست و رفت
ما همان بدبخت و خوار و بي نصيب
زآن چه حاصل، جز دروغ و جز دروغ؟
زين چه حاصل، جز فريب و جز فريب

*دانشجوی دکتری فلسفه اخلاق دانشگاه ردینگ-آکسفورد

Share

دیدگاه‌ها بسته شده‌اند.